و معجزه عشق همچنان ادامه دارد....
- يكشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۳، ۰۶:۳۱ ب.ظ
زوج قصه ما، دختر و پسری جوان بودند که تازه شش ماه از ازدواجشان میگذشت. پسر برای اینکه بتواند خرج زندگی درآورد در یک کارخانه رنگسازی مشغول به کار شده بود. تنفس هوای آلوده و مجاورت به مواد شیمیایی حساسیتزا، درکنار سابقه بیماری حساسیت ژنتیک، باعث شد بعدازمدتی لکههای زرد و سیاه تمام بدن پسرجوان را پر کند. تنها راه نجات و درمان او رهاکردن کار رنگسازی و رویآوردن به شغلی دیگر بود؛ اما پسر جوان از ترس بازگشتن به ایام زجرآور بیکاری و روزهای سخت بیپولی حتی از فکر کردن درمورد تغییر شغل هراس داشت و حاضر بود تمام مصائب و سختیهای کار فعلیاش را به جان بخرد، اما درآمدش قطع نشود.
سرانجام طاقت دختر جوان تمام شد. احساس تنفر شدید از همسر جوان وجودش را فراگرفت و بعد از مشاجرههای متوالی سرانجام درخواست طلاق کرد. خانواده دختر نیز محکم و استوار پشت سر دخترشان ایستادند و از دامادشان که در عرض شش ماه پوست جوان خود را از دست داده بود، خواستند که فورا با پرداخت مهریه، دختر آنها را طلاق دهد. روزی که این دختر و پسر برای جدایی کامل راهی دادگاه بودند، درست روبهروی دادگاه دختر جوان با اتوبوس واحد تصادف کرد و دستوپاهایش از چند جا شکست و مهرههای گردنش نیز آسیب دید. دختر را به بیمارستان رساندند و دستوپاهایش را گچ گرفتند. کسانی که تا چند ساعت پیش بر طبل جدایی میکوبیدند، وقتی متوجه هزینه درمان دختر شدند به معنای واقعی از بیمارستان گریختند. پسر جوان با قرض و وام همسرش را به منزل برد و خودش پرستاری او را برعهده گرفت و به دلیل آنکه وضع مالیشان مساعد نبود، پسر جوان به اجبار از کاردر رنگسازی انصراف داد و بهخاطر هزینه سنگین زندگی در شهر، به روستا پناه برد و شغل مونتاژ اسباببازی و تولید لوازم خانگی را در منزل در دست گرفت و همزمان همسر دستوپا شکستهاش را هم بهصورت شبانهروزی تیمار میکرد. تنهایی لباسهایش را میشست، برایش غذا میپخت و حتی با قاشق در دهان او غذا میگذاشت، سروصورتش را تمیز میکرد، موهایش را شانه میزد، درمقابلش مینشست و درحالیکه اسباببازی مونتاژ میکرد، برای او از خاطرات شیرین و خندهدار ابتدای ازدواج سخن میگفت. شش ماه بعد دستوپای زن جوان را از گچ باز کردند و بعدازمدتی فیزیوتراپی توانست برروی پاهای خود بایستد و بااحتیاط از دستهای خود استفاده کند. او در این شش ماه دیوانهوار عاشق همسر وفادارش شده بود. از سوی دیگر لکههای پوستی مرد جوان هم از بین رفته بود و پوستش شفاف و پاک شده بود. مرد جوان در طول این شش ماه با خرید قسطی یک دستگاه تزریق پلاستیک و قراردادن آن درانبار گوشه حیاط برای خودش یک کارگاه تولید ظروف، وسایل و اسباببازیهای پلاستیکی راه انداخته بود و با همین کار ساده، وضع مالیاش کاملا زیرورو شده بود. خانواده دختر که شش ماه قبل داماد جوانشان را بهخاطر شغل و چهرهاش تحقیر میکردند، اکنون با افتخار نام او را بر زبان میراندند و به دخترشان بابت داشتن چنین همسر متعهد و وفاداری تبریک میگفتند.
همه اینها رخ داد؛ چرا که مرد جوان با همه آزردگیها دست از عشق خود برنداشت. در این مواقع عقل و منطق ظاهری حکم میکرد که مرد جوان همسرش را به حال خود رها کند و پی کار و زندگی خود برود. اما او این کار بهظاهر منطقی را انجام نداد. عشق دستور دیگری به او داد و دستورالعمل متفاوتی را برای زندگی مقابلش گذاشت. نسخه عشق جواب داد و همه دردها و مشکلات آنها به شکل اعجازآوری درمان شد.
آن چه خواندید قصه ای نیست که بعد در آخرش بگوییم شاید برای شما هم اتفاق بیافتد. اتفاقی است که قبلا رخ داده و هزاران هزار نمونه شبیه آن، هر روز در گوشه و کنار این دنیای بزرگ در حال رخ دادن است. اگر چشم دل باز کنیم و آن چه نادیدنی است را ببینیم متوجه خواهیم شد که نسخه عشق هنوز هم در حال معجزه است. فقط منتظر است کسی به آن عمل کند!
اما افسوس که همه چشم امید به عقل بستهاند. عقلی که فقط محاسبه بلد است و در این حساب و کتابها بیرحمانه عشقها و دوستیها را به باد میدهد. ولی با همه اینها آن چه مایه دلگرمی انسان میشود این است که نهایتاً این عشق است که آخرین تصمیم را میگیرد. این را میتوان از این همه معجزه، که هر روز در گوشه و کنار شهر در حال رخ دادن است، به راحتی فهمید!
وبلاگ بسیار ارزشی و پر محتوایی دارید
ممنون میشم اگه به ما هم سر بزنید
با مطلبی در مورد صله ی رحم به روزیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
التماس دعا
یا مهدی